ادامه وانشات...
و این قلب یونگی بود که از حرفهای صریح پسر تند میتپید و بدنش گُر گرفته بود. حتماً بهخاطر عصبی بودنش بود؛ اما اگر بخواد با خودش صادق باشه از حرفهای جیمین خوشش اومده بود و درد کمی رو توی پایین تنهاش حس میکرد. اون هم ازینکه حرفهای پسر واقعیت پیداکنن بدش نمیومد؛ اما نمیخواست جایی مثل باشگاه وا بده. پس گوشیش رو درآورد و پیامی رو برای جیمین فرستاد:《امشب خونهی من. ساعت ۹. دیر برسی به واقعیبودن حرف و ادعاهات شک میکنم. فاک یو پارک.》
خوب بود؟
خوب بود؟
- ۲.۱k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط